یا حق
جریان افتاد رود دل
رود دل جریان ناخوانده چشمی شد که... چقدر ساده شروع شد
این روایت
راوی خسته افتاده بیرون از جریان ، جرات سوالی نیست
پرسش معکوم به بایگانی تشر می شود
دریای صورتی صورتت رود ی را به جریانات من و تو
تو و من اضافه نه مضاف و مضاف علیه ...
مفعول من فاعل توترا گم راه علامت سوالی گمراه کننده یا گمراه می کنیم یا ....
دلم می خواهد هر طور می توانم قصه را تاب میدهم سرشکسته می کنم جملات نامناسب را را
سه نقطه ها را تنها می خوابانم تا مخاطب خواب خوش فضا ها بخورد خودش را گیج و میج بر زمین پراکندگی تصویر بزند
آتش سیگاری تا شاید روشن ببیند راه بندانهای پشت سرش را...
دود ها حلقه حلقه بر پراکندگی فضای نامفهوم این صحنه ، اویخته دست ها می شود
گاهی آویزان لبی خط کشی شده عابران هر کجایی پک پک تمام میشود روسری سفید ی که من
بافته بودم دور گردنت با .....
خواب های پریشان راوی کنترل قصه را از خواب برده
چشمان کلماتم سرخ سیخ های کباب، مزه بطری شرابت شده اند
حالا خراب کردم خودم را با حال خرابی تو....
پیوند تان مبارک
من بد بخت
تو نمی دانم چندتا را خراب چشمکهای گاه و بی گاهت کردی
حالا مرا با آب سردی نگاهت به هوش باشید دوشها می برند
......
بلند شو لباس سیاهت در بیاور قاب خاک گرفته ای بالای مزاری، سیاه پوش سنگی با
اسم من