سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدای زمین


ساعت 12:1 صبح چهارشنبه 85/7/19

3

Excuse me

 

X و y  های ذهن بارور می توان شد

من و تو دو روی یک معاد له  دو مجهولی

X  و y   ها

توان دارند می توان، ند

تو را از من، x  ، مجازی های اندیشه بگیرند

پایه باش y تو x من

زیر پاهای ما را خط می کشند

می توانند

ما را خلاصه کرد

توان مارا ساده نوشت

ساده کردن ما

صاف و ساده می شود ....

معادله قرار بود دو مجهولی  باشد

من و تو متغیر های را تغییر لهجه می دهیم

تو را در خودم ضرب می شود

 

معادله از پایه اشباه می شود

اشتباهی در تو ضرب شد ه ام

من که مجذوب نه مجذور نه

نمی شود با زور تو را ساده کرد

خورده می شوی اعدادی که

نمی توان بی توان نوشت

......

اندازه ی

شعاع واژگانت را در اعداد p  

ضارب تو می شود

Excuse me

 

کوئیز امتحان می دهم خودم را اما

تو را قبول

می دهم

دست بسته  گونی گونی سربسته

 

 

می خوانند

زلفای یارم بی نظیره

دل در کمندش اسیره

مزه مزه می کنم نگاهت را

هورت می کشم

غورت می دهم

خون بهای دلم را

....

می پرم از خواب

صداهایی طبلهای افکارم را

می کوبند

نزدیکتر از او به من

دو ر تر از من به او

اون که عاشق شده پنهون می کنه

مث اونه که ....

Excuse me

می می می خوا خوا ه ه ه هم

ب ب ب گ گ گم

تو توتو

را دو دو دو س س س تت دا دا رم

اما معادله ما اشتباه شده بجای جمع کردن ما

در هم ضرب شدیم گمانم ضریب اشتباهات ما سیر نجومی به خود گرفته

......

آقا ما از خیر این امتحان گذشتیم

حرفم را باید رک  بزنم

من تو معادله آقا همه در

همه در خواب اتفاق می افتد

Excuse me

عاشقانه

 


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:1 صبح چهارشنبه 85/7/19

3

آورده خبر راوی..با

ترانه ای زیبا

طنابی برایم بسته روزگار کرده

بک فورواردهای ذهنم تا کجا نمی دانم

می تواند طاقت داره، نداره

بک می زنم تصویر هایی که مرا زاده اند

مرا ...

بگذار تصاویر خودش جلو عقب برود

ذهنتان را دستکاری نکنید

للا لا گل زیره

بابا رفته نون بگیره

للا لا گل نعنا

بخواب دختر بابا

خوابهایی که من را کوچک می کنند

تاب تاب عباسی

بپا منو ندازی

می رقصند طابهای ذهنم

اذهام نگاها مرا

یاد تولد اندیشه های ناپاک

مردی میبرد که نمی دانم

چرا چه گفت که

مادر به گوشم بخونه
للا لا گل زیره

للا لا گل نعنا

للا لا گل پونه

دنیا تا ابد انجور نمی مونه

باز بازی کلمات مرا به مسخره روایت گرفته

عمو زنجیرباف زنجیر منو بافتی

زنجیر بافته شده ای دور ذهنم تا کجا ی خودم،

اسارتی یافته ام که نپرس

اندیشه مردی که مرا

سربسته

بسته بسته

حراج خانه های آباد ویسکی و ودکا میبرد

مردم اهای شما که به من فحش میدهی

کجای تنتان

گلداغیهای قیلتر سیگار دارد

کجای دلتان هوس بوسه پدر دارد

زخم های تنم را با کهنه گی لباسهای

کهنه به کثافت کشیده محلمان بانداژ

چشم مادرم می کنم

ولم کنید حق دارید شما

فحشم دهید

گونه هایم خیس اشکی پاک می شود

مادرم اینجا ..

پدرم کجا

مرا از کجا به کجا پرتاب پرتاب

طابهای کودکیم می کنی دست بردار مادر

....

باز پرتاب می شوم به....

اینبار کیسه مغزم اشباع

خط لبهایی می شود

دور لبهایم خط می کشم

خط خطی می کنم

خودم را

فرمیش ها فرمیشوند

چشمهایم فرمیزند همسایه را

بهش بگوبهارم سبزی روزگارمه

چه خوشکل چه خوشکل شدی

گیلاسها افتخاری بر سینه لبها کوفته می شوند

و دعا ها میشود سلامتی این او من

طناب آویخته شده با رقصی مرا

کل میزند

هرزه هر کجایی

بگو اهل کجایی

بگو بگو نه نمی گم

تو اهل همین برایی

خجالتی سنگین گردنم

را می نوازد

مادرم فریاد را زار میزند

و تصویرمن میرقصد در هوای

کودکی جوانی

و مادرم نظاره گر رقص آخرمن ...


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:1 صبح چهارشنبه 85/7/19

3

روایتم

روانی راوی دیروزم

دست به عصا عصا بردست تابوتم

روان دوان دوان می خورم خودم را

عینک برچشم

روپوش بر تن

عالم را می خوانم

یار یارو همه چیم یار

تفنگم را بر دار دار بزن

رج به رج تیر بر قطارم

هی بخوان دو تا سفید و دو تا سبز

فضار را هر دم بیلی رنگ می زنم با کلماتی آهنگین

....

دوز سرنگم را بالا میبرد نگاه زهرماریش

قرشمه قرجک می دود ساز لبانش

صوت سوتکش

انگشت بر دهان می جوم

یقه کتم را

با هر صدایی می پرم

من نبودم دستم بود

تقصیر آسینم بود

موزیکی مرا به رقص روان پریشی

نه اصلا خود دیوانگی می برد

........

آقا ببخشید منو ندیدید

رد می شودم از خیابان خودم

اورا رد قافیه بیت خودم شودم

شو روزی دوسه بار خودم را

رج رج می نوشتم تا گم نشود

رد پای تو

تفنگم پر قطاره

هوا تیره وتاره

خونم که ریزه بر

افق روز

چش تو روشن

هذیانی برغور

کتابی چرت و چرکین می خوا بانم

با لالایی گهواره اطاقم

دو تا سفید و دوتا ی دیگر سفید

کنار م به خواب

.....

طبق طبق خاک بر سر می شون

و من فریاد را کمک نازاییم می گیرم

آقا زنم میشین

پرستار با کرشمه

نپه چه عزیزم

 چه کسی بهتر ازتو

دستانم بسته

به تختگاه سلطنت هزارمین سال

تولدی دیگر از چنس

فرهاد ...

توی (با کمی اقتباص از نگاره های رومی زنگی)

هزار شب را به روایت راویی گوش تنم می کشم

....

صدایی مرا بیدار باش عالم سرگیجه برد

نترس جونم بازم  خواب میدیدی ....

 

 

 

 

  

 


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:34 عصر جمعه 85/5/20

یا حق

جریان افتاد  رود دل

رود دل جریان   ناخوانده چشمی شد که...  چقدر ساده شروع شد

این روایت

راوی خسته افتاده بیرون از جریان ،  جرات سوالی نیست

پرسش معکوم به بایگانی تشر می شود

دریای  صورتی صورتت  رود ی را به جریانات من و تو

تو  و من  اضافه نه مضاف و مضاف علیه  ...

 مفعول من فاعل توترا  گم راه   علامت سوالی گمراه کننده یا گمراه می کنیم یا ....

دلم می خواهد هر طور می توانم قصه را تاب میدهم  سرشکسته می کنم جملات  نامناسب را را

سه نقطه ها را تنها می خوابانم  تا مخاطب خواب خوش فضا ها بخورد  خودش را گیج و میج بر زمین پراکندگی  تصویر بزند

  آتش سیگاری  تا شاید روشن ببیند راه بندانهای پشت سرش را...

دود ها حلقه حلقه بر پراکندگی فضای  نامفهوم این صحنه ، اویخته دست ها می شود

گاهی آویزان لبی  خط کشی شده عابران هر کجایی  پک پک تمام میشود روسری سفید ی که من

بافته بودم دور گردنت با .....

خواب های پریشان راوی کنترل قصه را از خواب  برده

  چشمان کلماتم سرخ سیخ های کباب،  مزه  بطری شرابت شده اند

حالا خراب کردم خودم را با حال خرابی تو....

 پیوند تان مبارک

  من بد بخت

 تو نمی دانم چندتا را خراب چشمکهای گاه و بی گاهت کردی

حالا مرا با آب سردی نگاهت به هوش باشید دوشها می برند

......

بلند شو لباس سیاهت در بیاور قاب خاک گرفته ای بالای مزاری،  سیاه پوش سنگی با

اسم من

   


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:10 عصر شنبه 85/3/13

فضا مه آلود

اینجا

درختان شاخ و شانه میکشند برای

دار شدن من

2

صدای توپ و تانکها، خفه کردند

تا روسپیان سجاده

آب کشند

3

نخل های جنوب افتادند

تا برجهای تهران بلند شوند

4

نوشتم تو

تو را در من ضرب کردند

تا ضریب اطمینان

نگاهت را محاسبه کنند

حالا خط لبانت

مرا تکفیر می کنند


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:57 صبح یکشنبه 84/11/9

بنام عشق

اسب کجا بوده امام زمان هم که بیاید

الگانس سواره است

2

فضا مه آلود

اینجا

درختان شاخ و شانه میکشند برای

دار شدن من

 


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:39 صبح پنج شنبه 84/8/5

بی تو

این لحظه ها  را نمی خواهم

از زندگی استعفاء می دهم

 

2

صدایت را ورق بزن شاید

به دوستت دام برسی

 


¤ نویسنده: خدای زمین

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3      
3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
63527

:: درباره من ::

خدای زمین


:: لینک به وبلاگ ::

خدای زمین

:: آرشیو ::

gdk;
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::