آورده خبر راوی..با
ترانه ای زیبا
طنابی برایم بسته روزگار کرده
بک فورواردهای ذهنم تا کجا نمی دانم
می تواند طاقت داره، نداره
بک می زنم تصویر هایی که مرا زاده اند
مرا ...
بگذار تصاویر خودش جلو عقب برود
ذهنتان را دستکاری نکنید
للا لا گل زیره
بابا رفته نون بگیره
للا لا گل نعنا
بخواب دختر بابا
خوابهایی که من را کوچک می کنند
تاب تاب عباسی
بپا منو ندازی
می رقصند طابهای ذهنم
اذهام نگاها مرا
یاد تولد اندیشه های ناپاک
مردی میبرد که نمی دانم
چرا چه گفت که
مادر به گوشم بخونه
للا لا گل زیره
للا لا گل نعنا
للا لا گل پونه
دنیا تا ابد انجور نمی مونه
باز بازی کلمات مرا به مسخره روایت گرفته
عمو زنجیرباف زنجیر منو بافتی
زنجیر بافته شده ای دور ذهنم تا کجا ی خودم،
اسارتی یافته ام که نپرس
اندیشه مردی که مرا
سربسته
بسته بسته
حراج خانه های آباد ویسکی و ودکا میبرد
مردم اهای شما که به من فحش میدهی
کجای تنتان
گلداغیهای قیلتر سیگار دارد
کجای دلتان هوس بوسه پدر دارد
زخم های تنم را با کهنه گی لباسهای
کهنه به کثافت کشیده محلمان بانداژ
چشم مادرم می کنم
ولم کنید حق دارید شما
فحشم دهید
گونه هایم خیس اشکی پاک می شود
مادرم اینجا ..
پدرم کجا
مرا از کجا به کجا پرتاب پرتاب
طابهای کودکیم می کنی دست بردار مادر
....
باز پرتاب می شوم به....
اینبار کیسه مغزم اشباع
خط لبهایی می شود
دور لبهایم خط می کشم
خط خطی می کنم
خودم را
فرمیش ها فرمیشوند
چشمهایم فرمیزند همسایه را
بهش بگوبهارم سبزی روزگارمه
چه خوشکل چه خوشکل شدی
گیلاسها افتخاری بر سینه لبها کوفته می شوند
و دعا ها میشود سلامتی این او من
طناب آویخته شده با رقصی مرا
کل میزند
هرزه هر کجایی
بگو اهل کجایی
بگو بگو نه نمی گم
تو اهل همین برایی
خجالتی سنگین گردنم
را می نوازد
مادرم فریاد را زار میزند
و تصویرمن میرقصد در هوای
کودکی جوانی
و مادرم نظاره گر رقص آخرمن ...