روایتم
روانی راوی دیروزم
دست به عصا عصا بردست تابوتم
روان دوان دوان می خورم خودم را
عینک برچشم
روپوش بر تن
عالم را می خوانم
یار یارو همه چیم یار
تفنگم را بر دار دار بزن
رج به رج تیر بر قطارم
هی بخوان دو تا سفید و دو تا سبز
فضار را هر دم بیلی رنگ می زنم با کلماتی آهنگین
....
دوز سرنگم را بالا میبرد نگاه زهرماریش
قرشمه قرجک می دود ساز لبانش
صوت سوتکش
انگشت بر دهان می جوم
یقه کتم را
با هر صدایی می پرم
من نبودم دستم بود
تقصیر آسینم بود
موزیکی مرا به رقص روان پریشی
نه اصلا خود دیوانگی می برد
........
آقا ببخشید منو ندیدید
رد می شودم از خیابان خودم
اورا رد قافیه بیت خودم شودم
شو روزی دوسه بار خودم را
رج رج می نوشتم تا گم نشود
رد پای تو
تفنگم پر قطاره
هوا تیره وتاره
خونم که ریزه بر
افق روز
چش تو روشن
هذیانی برغور
کتابی چرت و چرکین می خوا بانم
با لالایی گهواره اطاقم
دو تا سفید و دوتا ی دیگر سفید
کنار م به خواب
.....
طبق طبق خاک بر سر می شون
و من فریاد را کمک نازاییم می گیرم
آقا زنم میشین
پرستار با کرشمه
نپه چه عزیزم
چه کسی بهتر ازتو
دستانم بسته
به تختگاه سلطنت هزارمین سال
تولدی دیگر از چنس
فرهاد ...
توی (با کمی اقتباص از نگاره های رومی زنگی)
هزار شب را به روایت راویی گوش تنم می کشم
....
صدایی مرا بیدار باش عالم سرگیجه برد
نترس جونم بازم خواب میدیدی ....